واکسن دو ماهگی
پسر گلم واکسن زده...گریه ام کرده اما قول داده گپ ش آب نشه
الانم داره تلویزیون میبینه... فدای نگاه شیطونت بشم مامانی...
امروز 16 تیر 92 ساعت 5:30 بعدازظهر همگی داشتیم آماده میشدیم... پدرجون و مادرجون وعمه فائزه که چندروزی بود اومده بودن تهران داشتن برمیگشتن ... من و بابا محسن هم میخواستیم ببریمت درمونگاه که واکسن بزنی... جلوی در از همدیگه خداحافظی کردیم و ما راهی درمونگاه شدیم اولین واکسنتو تو درمونگاه شفا پیش خانوم کرباسی زدی.. خیلی ازت خوشش اومده بود میگفت سلام ورزشکار..پهلوون..آخه وقتی تو تو ی دل مامانی بودی من پیش ایشون کلاسورزش میرفتم...خلاصه وقتی واکسن زدی خیلی گریه کردی اما زود خوابت برد بعدم رفتیم یه جعبه شیرینی به مناسبت دو ماهگی پسر تپلم خریدیم و اومدیم خونه...اون شب خیلی بهت سخت گذشت مدام ناله میکردی من و بابایی هم پاهاتو کمپرس میکردیم و تو خونه راه میبردیمت البته همیشه بابا محسن راه میبردت چون دیگه سنگین شدی مامانیییییییییییییییییییییییییییییییییییی