*ختنه ی گل پسر*
محمدپارسا قبل از ختنه:محمدپارسا در حین ختنه:محمدپارسا بعد از ختنه:
آخییی... پسرم خبر نداره می خوایم ختنه ش کنیم
امروز 4ام خرداد ساعت 11 صبح نوبت گرفته بودیم محمدپارسا رو ببریم دکتر واسه ختنه...
با اینکه میدونستم هرچی زودتر این کار انجام بشه کمتر اذیت میشه ولی بازم دلم آروم و قرار نداشت، طاقت گریه شو نداشتم.. وقتی رفتیم پیش دکتر 4تا نی نی دیگه هم بعد از ما اومده بودن واسه ختنه...اما محمدپارسای من اولین نفر بود... بیشتر از این دلم میسوخت که خیلی آروم خوابیده بود حتی وقتی گذاشتمش رو تخت جراحی هم بیدار نشد... دکتر که اومد همه رو از اتاق بیرون کرد...
خیلی نگرانش بودیم من و بابا محسن و مامان جون بیرون منتظر بودیم و براش آیه الکرسی و چهارقل میخوندیم... یه دفعه چنان صدای گریه ش اومد که اشکم در اومد... دلم براش کباب شد...
دکتر که از اتاق اومد بیرون گفت یه ربع دیگه بیاریدش ببینم، واسه همین ما هم رفتیم نماز خونه ی درمونگاه جایی که خاطرات کلاس ورزش دوران بارداریم برام تداعی شد... اونجا نشستیم یه کم بهش شیر دادم تا آروم گرفت... قربونش بشم قشنگ اشکش اومده بود...
بلاخره اون روز گذشت و شکر خدا خیلی طول نکشید که کاملا خوب شد...